برسامبرسام، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

برسام بهونه ی قشنگ ما برای زندگی

 

برسام .عزیزم سلام:

     می خواهم از اولین روزی بگم که داشتیم از بیمارستان به خونه می رفتیم البته خونه ی مامان جون     (مامان مامان) که منتظر آمدن تو بود،  وای چه روز خوبی بود، باورم نمی شد که تو در کنارم هستی عزیزم، باورم نمی شد که من مادر شده ام اینها همه لطف پروردگار عزیز بود که شامل حال من و پدر مهربانت شده بود، چقدر زیبا ...

  من و بابا مرتضی  به همراه  بابا علی (بابای بابایی ) ومامان  جون (مامان مامانی) و  خاله فرشته   (خاله مامان ) وفرشته کوچولو راهی منزل شدیم، وقتی رسیدیم مادر جون (مامان بابا ) برات اسفند دود    می کرد و بابا  رسول (بابای مامان )داشت برات قربانی می برید.

 

بابا مرتضی قربانی رو برای سلامتی تو و مامانی خریده بود ...    دستش درد نکنه ...

برسام گلم می خواهم از مهربانیهای پدر بزرگت بگم ( پدر مامان ) که خیلی دوست داشت این لحظات را ببینه و امید وارم در تمام لحظات در کنارمان باشه و دعای خیرش بدرقه راهمان باشد .

 

 عزیزم  من به همراه بابامرتضی که تو رو بغل کرده بود باهم دیگه وارد خون شدیم و خیلی خوشحال بودیم که تو هم در کنارمان هستی .

برسام جان  می خواهم از حال و هوای خودم بگم که چه حس زیبایی داشتم ، قلبم تند تند می زد و باورم نمی شد و احساس می کردم خواب می بینم ولی این زیبایی واقعیت داشت که من مادر شده ام .

باآمدنت دنیا  را تکان دادی  برسام  جان .عزیییییییییییییییییییییییییییزم دوستت دارم

بدون عنوان

    هستی من  امید زندگی برسام نازم تو تمام هستی و زندگی من و بابایی هستی.هر روز صبح به امید دیدن روی ماه تو چشم باز می کنیم و شب به امید فردایی دگر برای با تو بودن چشم می بندیم.تقریبا پنج ماه است که از بهشت به روی زمین اومدی ولی هنوز اسمانی هستی.فرشته کوچک خوشبختی این چه نازیست که در نگاهت میبینم و این چه نیازیست در من برای با تو بودن.پسرم خورشیدم روشنایی بخش هستی ما .اونقدر عزیزی  که از نوشتن اندازه اون ناتوانم.عاشقانه دوستت داریم  پسر  زیبا روی من از ان زمان که وجودت در وجودم گره خورد حس مادری در من به جوشش  افتاد لحظه ای بی تو برایم محال ...
18 مهر 1393

بدون عنوان

فردایت روشن دلبندم دلبند مامان وبابا   این قسمت از وبلاگت را زمانی بخون که بزرگ و مرد شده باشی تا معنی و مفهوم عشق را بفهمی . الان که دارم این پست جدید را می نویسم دستانم رو به آسمان است .این دستانی است که با سخاوت تمام باز نگه داشته شده است ومی دانم که نور طلب می کند،برای پاک ماندن تو،برای صداقتت،برای بی ریایی،و برای درستی .....                آرزو دارم که دستان پر مهر تو برای همیشه  ،پاکی را از آن خود کند .... امروز داشتم به این قضیه فکر می کردم که بچه ها وقتی بزرگ میشوند خواسته یا نا خواسته فاصله بین اونا(پد...
18 مهر 1393

تولد یک فرشته زمینی

      پسر گلم دیشب تولد یک فرشته زمینی بود . تولد محمد مهدی جان پسر خاله مامان . دیشب به من و بابات بیشتر از همه خوش گذشت چون تو کنار مون بودی . بابا مرتضی دوربین آورده بود تا از تو  در این جشن عکس و فیلم بگیره ولی تو همش خواب بودی. بلاخره بابا تو مدت کمی که بیدار بودی چند تایی عکس و فیلم گرفت ازت.امیدوارم روز تولد تو زود زود برسه تا برای تو گلم یک جشن مفصل بگیریم .         اینم برسام گلم تو بغل خاله آرمیتا و بابا بزرگ مامان تو جشن محمد مهدی جان               ...
18 مهر 1393

بدون عنوان

      یکی بود یکی نبود ...   غیر از من همه بودن البته منم بودم اما قایم شده بودم و یواشکی همه را میدیدم .اون روز قشنگ من میخواستم سفر کنم واز یک دنیای کوچکتر به یک دنیای بزرگتر برم . همه منتظر اومدن من بودن مامانم" بابام همه فامیل و ..... من برای دیدن اونا لحظه شماری میکردم واز خدا میخواستم دستهای مهربون دکترو زودتر برام بفرسته تا منو بیاره پیش مامان وبابام . دکتر سحر خیز دکتر مهربونی بود که توی بیمارستان فوق تخصصی بهمن همه چیز را اماده کرده بود تا من بدنیا بیام . بلاخره اون روز زیبا فرا رسید و من در ظهر زیبای سال 1393در ساعت 12:07گرمای دستهای مهر...
18 مهر 1393

بدون عنوان

  برسام عزیزم .... می خواهم از روزهای قشنگ سال 1392 بگم از اون روزهای زیبایی که وقتی یاد آوری می کنم تمام وجودم از عشق لبریزمی شودو تمام وجودم می لرزد.می خواهم از روزی بگویم که متوجه شدم در وجودم موجودی وجود دارد که با گریه هایم گریه میکند وبا شادیهایم شاد می شود وبا غمهایم غمگین . درمهرماه سال1392 با آزمایشات پزشکی متوجه شدم که باردارم.خیلی خوشحال بودم و این خوشحالی رابا بابا مرتضی در میان گذاشتم .من و بابا مرتضی خیلی ذوق می کردیم که خداوند به ما نعمتی خواهد دادکه زندگیمان را استوارتر خواهد کرد.روزها وساعتها وثانیه ها می گذشتند . تکانهایی که از ماه 4 شروع کرده بودی خیلی زیاد...
18 مهر 1393