بدون عنوان
برسام عزیزم....
می خواهم از روزهای قشنگ سال 1392 بگم از اون روزهای زیبایی که وقتی یاد آوری می کنم تمام وجودم از عشق لبریزمی شودو تمام وجودم می لرزد.می خواهم از روزی بگویم که متوجه شدم در وجودم موجودی وجود دارد که با گریه هایم گریه میکند وبا شادیهایم شاد می شود وبا غمهایم غمگین. درمهرماه سال1392 با آزمایشات پزشکی متوجه شدم که باردارم.خیلی خوشحال بودم و این خوشحالی رابا بابا مرتضی در میان گذاشتم .من و بابا مرتضی خیلی ذوق می کردیم که خداوند به ما نعمتی خواهد دادکه زندگیمان را استوارتر خواهد کرد.روزها وساعتها وثانیه ها می گذشتند. تکانهایی که از ماه 4 شروع کرده بودی خیلی زیاد بودبه زیبایی تکانهای گلبرگ گل.از آرام بودنت بگویم که چقدر آرام و بی سروصدا بودی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی